۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

تقدیر آذرخش را کس نمی داند؟!/ برای محمد غزنویان


محمد غزنویان فعال حقوق زنان و فعال حوزه کودکان کار در قزوین است . او در سال پس از وقایع عاشورا در قزوین بازداشت شد . محمد اکنون به قید وثیقه صد میلیون تومانی آزاد است و به 5 سال حبس محکوم شده است . پرونده وی هنوز در مرحله تجدید نظر می باشد.متن زیر دست نوشته های عده ای از دوستان محمد و فعالین حقوق زنان است که پس از دریافت 5 سال محکومیت وی نوشته شده است :

"به جای به حبس کشیدن محمد، افکار و عملکرد او را تکثیر کنید"/ جلوه جواهری

اولین روزی که برای جمع آوری امضاء برای «ممنوعیت چند همسری» به خیابان رفتم، طعم تلخی از نگاه های نابرابر برخی از مردان حس کردم، طعمی که تلخی آن را تا این حد پیش از آن حس نکرده بودم. بسیاری از پسران جوان که شاید در ذهنمان روشن اندیش تر باشند، بسیاری از سبز پوشان جوان که فکر می کنیم شاید برای برابری میان شهروندان ایرانی مبارزه ای در حد توان خودشان انجام می دهند، به راحتی به تو نگاه می کردند و می گفتند، «ازدواج مجدد حق مردان است و این را اسلام گفته است». شاید تعداد این افراد کم بود اما به قدری حق به جانب از چندبرابری حقوقی که ناعادلانه به آنها اعطاء شده دفاع می کردند که با خود می اندیشیدم برای چه آنها به حکومت داران اعتراض دارند؟ آنها هم حقوقی نابرابرتر را حق مسلم خود می دانند.
این لحظه ها شاید می فهمیم که چقدر وجود پسران جوان برابر اندیش هم چون محمد غزنویان باارزش و مغتنم است. پسرانی که با همه ایمان خود از برابری میان زنان و مردان دفاع کرده و هزینه آن را نیز می پردازند. در نوشتار، گفتار و کردار خود نگاه برابر به زنان دارند و از این لحاظ نیز فکر نمی کنند منتی بر دوش زنان باید بگذارند و کاملا رفتار خود را طبیعی و رفتار کسانی که نابرابر می اندیشند و عمل می کنند را غیرطبیعی می انگارند.
اکنون محمدغزنویان، از کنشگران کمپین یک میلیون امضاء و از فعالان حقوق کودکان تنها به دلیل فعالیت های برابر خواهانه خود در زمینه زنان و تلاش های بی وقفه برای کمی بهتر شدن حقوق کودکان و فراهم کردن شرایطی بهتر برای زندگی آنان در قزوین به 5 سال حبس محکوم شده است. گویی داشتن رویکرد و عملکرد عادلانه و برابری خواهانه مستلزم زندانی شدن است تا شاهد ترویج گسترده تر هر چی به عدالتی و نابرابری باشیم، تا مروج نگاه مردانی باشیم که به راحتی به زنان و کودکان شان خشونت می ورزند تا سرانجام به خودکشی و قتل زنان و کودکان، یا قتل خودشان بیانجامد. به حبس کشیدن امثال محمد گسترش جراحت وارد آمده بر پیکره زنانی است که هربار زیر بار خشونت های چندگانه علیه شان، زندگی شان به یغما رفته است. به جای حبس چنین اندیشه هایی باید به ترویج آن پرداخت تا بتوانیم امیدوار باشیم که در جهانی بهتر زندگی کنیم، جهانی که در آن مردان و زنان آن به جای جنگیدن دائم بر سر حقوق شان، زندگی زیباتری را برای خود و فرزندان شان به ارمغان آورند.

"تو ماه های بعد کدام سوی این مرز نابرابر خواهی ایستاد؟"/ نیکزاد زنگنه

زندان...زندان در تبعید...تحصیل در تبعید...اعتصاب غذا...قطع تلفن و ملاقات...بی خبری...بیم خطر جانی...نگرانی...نگرانی...نگرانی. این روزهایمان پر است از این تیترهای گزنده. ناب ترین فرزندانمان یا در اسارت بیدادند و یا در دل دلِ به بند کشیده شدن و فریادها را راه به جای نیست. نسرین، مهدیه، بهاره، مجید، علی، مسعود، احمد، بهمن، مصطفی و که و که و که و که کافی نیستند. محبس هنوز جا دارد و انگار دارند نوبت های جدید را می خوانند. دارند پاداش تلاش های بی پایان، پیمودن بی خستگی راه های نرفته، ایمان های سست نشده، قلب های امیدوار و پویش های پایدار را تقسیم می کنند. محمد جان...جغرافیای این کشور دارد تغییر می کند. تو ماه های بعد کدام سوی این مرز نابرابر خواهی ایستاد؟

"برای ساده ترین عموی دنیا"/ سمانه عابدینی
خبر ابلاغ 5 سال حبس تعزیری برای محمد غزنویان بهت زده ام میکند.اصلا انتظارش را ندارم و دلیلش را نمیفهمم. محمد غزنویان دغدغه اش برابری زنان سرزمینش است و ساعاتش را با آموزش کودکان بی سرپرست این سرزمین میگذراند. شاهد این بوده ام که کودکان زیادی از او درس نوشتن آموختند و عمو محمد برایشان ساده ترین و مهربانترین عموی دنیا بود . قلمش جز به برابری خواهی به حرکت در نمی آید و تحلیلش از وقایع روز همیشه برایم ستودنی بوده است. براستی آیا پاسخ حق خواهی او این است؟این سوال را با خودم تکرار میکنم و امنیتی را سراغ ندارم که با فعالیت های او به خطر افتاده باشد...

"نبود محمد برای جامعه درد آور است"/ عماد خیاطی

گر ملحد و گر دهری و کافر باشد/گر دشمن خلق و فتنه پرور باشد باید بکشد عذاب تنهایی را /مردی که ز عصر خود فراتر باشد!
حکم محمد دل و جانم را به درد می آورد. گاهی می گویم که ای کاش قاضی پرونده اش 2 روز پیش از به دست گرفتن پرونده محمد با او دوست می بود تا بداند که کسی که از ریشه با گروهی مخالف است نمی تواند عضو آن گروه باشد. نبود محمد بیش از اینکه برای ما دوستانش سخت باشد برای جامعه ای که از آگاهی ها و دانشش بهره می برد درد آور است. هنوز هم امیدوارم که حکم محمد را آنچنان که استحقاقش را دارد به او بدهند و او را از این اتهامات بی اساس و پایه تبرئه کنند. در پایان اینکه اگر کار دادگاه برقراری عدالت است حتا 1 روز هم برای محمد حبس بریدن بی عدالتی ست. باز هم امیدوارم این پسر آرام و با وقار تبرئه شود و از مسئولین پرونده و به نمایندگی از همه ی دوستان تقاضای حکم برائت دارم.

"کسانی که توان تحمل خانواده برابر را ندارند"/ فروغ سمیع نیا

برای بار اول که هم صحبت شدیم با تعجب نگاهت می کردم هرگز فکر نمی کردم مردی بتواند اینچنین برابری خواه باشد . وقتی از برابری حقوق زن و مرد و مشکلات زنان جامعه حرف میزدی نشان میداد مهمترین دغدغه زندگیت است . بعدها کم کم که آشناتر شدیم برابری خواهی را در زندگیت و رفتاربا خانواده و بعدها هم با همسرت که دیدم به راستی باور کردم که بر ایمانت استواری . همیشه فکر می کردم کاش میشد زندگیت الگوی مردان ایرانی باشد همان مردانی که با تمسخر فمنیست خطابت می کردند و تو باز به امید تغییری در آنها می ایستادی و توضیح می دادی. اما محمد عزیز آنان که باید زندیگیت را الگوی خویش و دیگران می ساختند ناباورانه به 5 سال حبس محکومت کردند. آنان که توان تحمل یک خانواده برابر و یک مرد برابری خواه را در جامعه ندارند.

مخ زن ..!

زمستون سال پيش با يه ان جی او (ngo) كودكان كاردر قزوين همكاري ميكردم. يه روز با بچه ها تو يكي از كلاسها نشسته بوديم كه سعيد وارد شد و گفت:بچه ها! همكار بابام تصادف كرده مرده،زنشم پارسال مرده بود.

بعد با شيطنت گفت:دو تا دختر همسن و سال ما داره،كه الان تمام مال و منال باباهه رسيده به اونا،ميخوام مخيكيشونو بزنم بگيرمش،اون موقع هرچي دارن مال من ميشه!

- مهدي:احمق چرا مال تو؟

اگه هم چيزي داشته باشه، ميشه به نام دختراش،تو هم ميشي داماد سر خونه...ها ها ها

- سعيد:من راهشو بلدم،چند بار كه بهش بگم دوست دارم،عاشقتم و بي تو ميميرم،خودش مياد همه چيزو به نامم ميزنه،آخ چه حالي ميده،هر كاري بخوام ميكنم.

فهميدي بايد خرش كنم ،خره...

سه شنبه بیستم مهر 1389ساعت 22:40 

مخ زخمی ..!


پسربچه اي هفت- هشت ساله از راننده خواست كه اجازه بده سوار اتوبوس بشه!

بعد خودشو به زور از وسط جمعيت رد كرد وقتي به سر اتوبوس رسيد ،شروع كرد به داد زدن كه:
 خاله ها ترو خدا ازم چسب زخم بخريد...

يكي از خانمها گفت: پسرم اينها كه چسب زخم نيستن،اينها اسكاچن!

-راست ميگي!آخه تا ديروز چسب زخم ميفروختم،چسب زخم رفته تو  مخم،مخم پر شده از چسب زخم...

اصغر آقا گفته هر چي بزرگتر بشم كارمم بزگتر ميشه.منم ميخوام زود بزرگ شم تا يه كاري واسه خودخودم داشته باشم.

حالا خاله يه اسكاچ بخر.....!

سه شنبه بیست و سوم شهریور 1389ساعت 23:49