۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

مخ زخمی ..!


پسربچه اي هفت- هشت ساله از راننده خواست كه اجازه بده سوار اتوبوس بشه!

بعد خودشو به زور از وسط جمعيت رد كرد وقتي به سر اتوبوس رسيد ،شروع كرد به داد زدن كه:
 خاله ها ترو خدا ازم چسب زخم بخريد...

يكي از خانمها گفت: پسرم اينها كه چسب زخم نيستن،اينها اسكاچن!

-راست ميگي!آخه تا ديروز چسب زخم ميفروختم،چسب زخم رفته تو  مخم،مخم پر شده از چسب زخم...

اصغر آقا گفته هر چي بزرگتر بشم كارمم بزگتر ميشه.منم ميخوام زود بزرگ شم تا يه كاري واسه خودخودم داشته باشم.

حالا خاله يه اسكاچ بخر.....!

سه شنبه بیست و سوم شهریور 1389ساعت 23:49

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر